علیعلی، تا این لحظه: 14 سال و 19 روز سن داره

قدم به قدم با علی عزیز مامان و بابا

افطاری 93

امسال به پیشنهاد بابا جون با هم افطاری دادیم. به پیشنهاد بابایی هم آبگوشت. بابا جون با دایی ریزه و صادق رفتن میدون دام و دوتا بز گرفتن. تا غروب بابایی و بابا جون قلیه اش کردن. فیروز و خانومش اومدن کمک و یه قورمه گوشت درست کردیم و شب 21 تو پارک افطاری دادیم. خیلی خوب بود و راحت تر از اون چیزی که فکرش رو می کردم. اما خوب دوندگی های خودش رو داره. خدا خودش قبول کنه و سلامتی و آرامش و آسایش عطا کنه.آمین.
29 تير 1393

گوش پاک کن ممنوع3

علی رو پیش متخصص بردیم. براش سه تا شربت و قطره جنتامایسین داده. کلی هم دعوامون کرد که چرا گوش پاک کن دادین دست بچه و اصلا چرا همچین ابزاری رو دارین تو خونه!!! خیلی دکتر بداخلاق و جدی ای بود. و البته اولین دکتری بود که می دیدم بچه رو از آمپول می ترسونه که بشینه و معاینه اش کنه. بعد از این که گوشش رو پاک کرد تا فرداش از گوشش خون می اومد. کلی هم بچه ام گریه کرد و دردش گرفت بابت معاینه. خلاصه قرار شد دو هفته بعد دوباره علی رو ببریم تا ببینه. بالاخره علی رو بردم حموم و آنقدر با صبر و حوصله حمومش کردم که وقتی اومدیم بیرون دیدم گوشش خشکه خشکه. خودش هم از ترش گوشش همکاری می کرد و گهگاهی هم نه! اولین باری بود که اینقدر دیر می رفت حموم. حالا اینا م...
29 تير 1393

گوش پاک کن ممنوع2

چند روزی بود که بابایی ماشین رو عوض کرده بود. پلاک و بیمه ماشین هم نیومده بود. بی خیال شدیم و ماشین رو آوردیم بیرون. بدون ماشین خیلی سخت بود. فردا صبحش بابایی ما رو رسوند بیمارستان و به خودش گفتم بره سر کار اگه لازم شد زنگ بزنم بیاد. وای که بچه هایی رو که آورده بودن برای عمل و کاشت حلزون می دیدم تنم می لرزید. خدا رو هزاران مرتبه شکر بابت سلامتی خودمون و بچه هامون. واقعا "الصحه افضل النعم" حدود ساعت 9 نوبتمون شد رفتیم داخل. یه خانوم خیلی با حوصله و خیلی خوش اخلاق می خواست از علی تست بگیره. هر کاری کردیم علی حاضر نشد گوشی دستگاه رو تو گوشش بزاره. ربع ساعتی وقت خانومه رو گرفته بود. دیگه خانومه وقتی دید همکاری نمی کنه گفت فایده ندار...
25 تير 1393

گوش پاک کن ممنوع!

 مدتها بود که علی با حموم رفتن مشکل داشت. وقتی اومده بودیم خونه جدید دوش سیار براش جذاب بود و اوایل خوب می یومد و زیر دوش شعرای بارون رو باهم می خوندیم و کلی ذوق میکرد. اما زود براش تکراری شد و دوباره  حموم بردنش پروژه شده بود. یه روز تشت بزرگ رو پر آب کردم و گفتم بیا آب بازی. چه ذوقی می کرد وقتی می دید می تونه سرش رو چند ثانیه تو آب تشت نگه داره و حباب لیوان حموم رو زیر آب خالی کنه و بازی و بازی.... شنبه هفته گذشته بعد از اینکه با علی برگشتیم خونه بردمش حموم. خیلی گرمش شده بود و عرق کرده بود. اونم با ذوق آب بازی سریع اومد. کلی تو حموم بازی کردیم. به زور کشوندمش بیرون. خیلی خوابش می اومد. با پنبه اومدم گوشش رو تمیز کنم دیدم نمی ...
21 تير 1393

تعویض شعبه+ تعویض ماشین

دیروز شعبه بابایی دوباره عوض شد. این دفعه خودش خواسته بود هم به خاطر شلوغی بیش از حد شعبه قبلی و هم مدیریت نه چندان درست رئیس شعبه و عدم اطلاع کامل از قوانین. اومده نزدیک محل کار من. من شعبه قبلی اش رو دوست داشتم. چون هم تو مسیر برگشت خونه بود و نزدیک و خوش مسیر. هم اینکه پنجشنبه ها زودتر بر می گشت خونه. مواقعی هم که من ماشین رو بر می داشتم راحت می تونست برگرده خونه. ولی اینجا باید یه دور شمسی قمری بزنیم. حالا امیدوارم اینجا هم خوب باشه و راحتتره باشه و اینقدر به گردنش فشار نیاد.    در راستای تعویض شعبه بابایی زده به سرش ماشین رو هم عوض کنه. نمی دونم این ماشین که از اول دست خودمون بوده چه خاری تو پای بابایی می ...
10 تير 1393

رانندگی3

دیروز بابایی کارش طول می کشید و به ما گفت خودمون بریم تا خونه. برای اولین بار بود که می خواستم تا خونه تنها برم. اومدم ماشین رو از تو پارکینگ در بیارم دیدم خیلی پارکینگ شلوغه اومدم از سرایدار بخوام فمون بده بهم که منصرف شدم گفتم بزار خودم تنهایی تلاش کنم. خلاصه تو مراحل آخر گرد گردن به مشکل بر خوردم و فاصله ام رو با دیوار و ماشین بغلی درست تنظیم نکرده بودم که دیدم رئیس اومد کمک. از شانس کلید پنجره هم قفل شده بود و در رو نیمه باز گذاشتم تا صداش رو بشنوم. خلاصه اومدیم در!!! از قسمت کمربندی تا حدودی ترس داشتم. برای علی شربت و خربزه قاچ شده برداشته بودم تا تو ماشین مشغول باشه و مثل دیروزش حواسم رو پرت نکنه ( موقع سبز شدن چراغ پارک قوری اومدم حرک...
9 تير 1393

اولین روز ماه رمضان93

امروز اولین روز هست. دیشب خورش سحری رو آماده کردم و (خدا پدر تکنولوژی رو بیامرزه واقعا) برنج رو هم ریختم تو پلوپز. صبح بلند شدیم سحری بخوریم، دیدیم هوا گرمه و رفتیم تو ایوون. با رادیوی قدیمی بابا که یه مدت اسباب بازی علی بود و من فک نمی کردم اینقدر به دردمون بخوره شبکه فارس رو دنبال کردیم.  دیشب یکی از آشنایان زنگ زدن و برای افطاری امشب دعوت کردن پارک شقایق. ماشالله هنوز شروع نشده ترتیب افطاری رو داده بودن. پارسال هم یادمه دوم رمضان دادن. 
8 تير 1393